آخرین پست شهریور 94
این ماه هم تموم شد و مامان گلم فقط سه تا پست گذاشت برام چون بعد از اون هفته ای که عروسی پسر خاله بابا بود دو هفته پشت سر هم رفتیم سرحد باغ آغا جون اصغر که هفته آخر هم به دلیل اینکه موقع برداشت گردوها بود 4 شبانه روز اونجا بودیم و خیلی به من و بابا خوش گذشت بابا که کلا عاشق طبیعت و هوای خنک و اینجور جاهاست منم که از بابا بدتر ، بعضی شبا همه میگفتن وای چقد سرده و پتو میزاشتن اما من و بابایی راحت و بدون پتو میخوابیدیم و لذت میبردیم ، صبح ها هم طبق معمول ساعت 7 و نیم بیدار میشدم و چه کیفی میداد اون موقع صبح من و بابایی میرفتیم تو باغ دور میزدیم و از هوای خنک و عالی لذت میبردیم منی که اگه یه روز د...